کد مطلب:162467 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:129

قوامی رازی
از شاعران معروف شیعی مذهب قرن ششم هجری است كه در خدمت رجال و خاندانهای بزرگ شیعی عراق به سر می برد. وفاتش در اواسط قرن ششم و پیش از سال 560 ه.ق. اتفاق افتاده است. علاوه بر مناقب و مراثی خاندان رسالت كه قوامی به ذكر آنها شهرت داشته، از وی قصاید متوسطی در مدح و زهد و وعظ باقی مانده است.

غزلهای عاشقانه ی شیرین و مطبوعش در میان معاصران وی قابل توجه به نظر می رسد. [1] .



روز دهم ز ماه محرم به كربلا

ظلمی صریح رفت بر اولاد مصطفا



هرگز مباد روز چو عاشور در جهان

كان روز بود قتل شهیدان كربلا



آن تشنگان آل محمد اسیروار

بر دشت كربلا به بلا گشته مبتلا



عریان بمانده پردگیان سرای وحی

مقتول گشته شاه سراپرده ی عبا



هر گه كه یادم آید از آن سید شهید

عیشم شود منغص و عمرم شود هبا



ای بس بلا و رنج كه بر جان او رسید

از جور و ظلم امت بی رحم و بی حیا



با هر كسی همی به تلطف حدیث كرد

آن سید كریم نكو خلق خوش لقا



تا آن شبی كه روز دگر بود قتل او

می دادشان نوید همی گفتشان ثنا



بر تن زره كشیده و بر دل گره زده

رویش زغبن تافته، پشتش ز غم دو تا



خونش چكیده از سر شمشیر بر زمین

یاقوت در نشانده ز مینا به كهربا



لب خشك ز آتش دل و رخ ز آب دیده تر

دل با خدای برده و تن داده در قضا



بگرفته روی آب، سپاه یزید شوم

بی آب چشم و سینه پر از آتش هوا



از نیزه ها چو بیشه شده حربگاهشان

ایشان در او خروشان چون شیر و اژدها






بر آهوان خوب، مسلط شده سگان

بر عدل، ظلم چیره شده، بر بقا، فنا



اینها در آب تشنه و ایشان به خونشان

از مهر سیر گشته وز كینه ناشتا



بر قهر خاندان نبوت كشیده تیغ

تا چون كنندشان به جفا سر زتن جدا



آهخته تیغ بر پسر شیر كردگار

آن باغیان باقی شمشیر مرتضا



میر و امام شرع، حسین علی كه بود

خورشید آسمان هدی، شاه اوصیا



از چپ به راست حمله همی كرد چون پدر

تا بود در تنش نفسی و رگی به جا



خویش و تبار او شده از پیش او شهید

فرد و وحید مانده در آن موضع بلا



افتاد غلغل ملكوت اندر آسمان

برداشته حجاب افق امر كبریا



بر خلد منقطع شده انفاس حور عین

بر عرش مضطرب شده ارواح انبیا



خورشید و ماه تیره و تاریك بر فلك

آرامش زمین شده چون جنبش هوا



زهرا و مصطفی و علی سوخته ز درد

ماتم سرای ساخته بر سدره منتها



در پیش مصطفی شده زهرای تنگدل

گویان كه چیست درد حسین مرا دوا؟



فرزند من كه هست تو را آشنای جان

در خون همی كند به مصاف اندر، آشنا



از تشنگی روانش بی صبر و بی شكیب

گرمای كربلا شده بی حد و منتها



او در میان آن همه تیغ و سنان و تیر

دانی همی كه جان و جگر خون شود مرا



زنده نمانده هیچكس از دوستان او

در دست دشمنانش چرا كرده ای رها؟



یكره بنال پیش خداوند دادگر

تا از شفاعت تو كند حاجتم روا



گفتا رسول: باش كه جان شریف او

زان قتلگاه زود خرامد بر شما



ایشان درین، كه كرد حسین علی سلام

جدش جواب داد و پدر گفت، مرحبا



زهرا ز جای جست و به رویش در اوفتاد

گفت: ای عزیز ما، تو كجایی و ما كجا؟



چون رستی از مصاف و چه كردند با تو قوم؟

مادر در انتظار تو، دیر آمدی چرا؟



كار چو تو بزرگ، نه كاری بود حقیر

قتل چو تو شهید، نه قتلی بود خطا






فرزند آن كسی كه زایزد برای اوست

در باغ وحی، جلوه ی طاووس «هل اتی» [2] .



آب فرات بر تو ببستند ناكسان

آمیختند خون تو با خاك كربلا



نه هیچ مهربان كه تولا كند به تو

نه هیچ سنگدل كه محابا كند تو را



سینه دریده، حلق بریده، فتاده دست

غلتان به خون و خاك، سر از تن شده جدا



بر سینه ی عزیز تو بر، اسب تاخته

ای همچون مصطفی ز همه عالم اصطفا



اندام تو چگونه بود زیر نعل اسب

كز روی لعل تو نزدی گرد گل صبا؟



رخت و بنه به غارت و فرزند و زن اسیر

در دست آن جماعت پرزرق بی حیا



اولاد و آل تو متحیر شده ز بیم

وز آه سردشان متغیر شده هوا





[1] خلاصه از فرهنگ معين.

[2] الانسان/ 1.